نوشته هنگامه حیدری هنرجوی مدرسه آرتسنس
یک اتاق، یک در، یک پنجره، پردههای گلداری که شاید گلهایش تنها نشان از زندگی در درون این اتاق باشند، یک صندلی چرخدار که روی آن بالشتکی وجود دارد که نشان میدهد به بهترین نحو تلاش میشود تا فرد روی این صندلی چرخدارراحت باشد. صندلیای که نور از پس چرخهایش بر زمین افتاده، گویی هرچه میپیماید راه نور است و با عشق ادامه میدهد و راهی که رو به پنجره دارد و شاید رهرواش از اسارت خسته شده و منتظر است پنجره باز شود تا بیرون از اتاق در فضا پر درآورد.
و موکت طرح داری که طرحش به این میماند که شهر را از بالا نگاه کرده باشی و گویی مرد بر روی تمام شهر نشسته باشد.مردی که دو زانو بر زمین نشسته که حتم دارم این نشان از ادب و احترام نیست بلکه شاید تنها شکلی از نشستن است که توانش را دارد.
او یک دستش را بر پایش گذاشته و شاید دارد از او می خواهد که تکانی به خود دهد و از جایش بلند شود و خودی نشان بدهد و دست دیگرش را بر زمین تکیه داده تا تعادلش را حفظ کرده باشد.
در چهرهاش لبخندی پیداست. لبخند ریزی که نشان از امید دارد.پسرک رو به سوی در دارد، جایی که میتوان از آن اتاق به ظاهر کوچک عبور کرد و نفسی تازه کرد اما نگاه مرد انگار به سوی چیزی فراتر از آن است.
نگاه او به سوی سایه ایست که بر در افتاده، سایه مردی ایستاده و راست قامت. نگاه مرد به سوی اوست و شاید فکر میکند کسی برای نجاتش آمده و یا فکر میکند سایه خودش است که از ذهنش بیرون آمده و بر در افتاده .سایهای که شاید پسرک ویلچر نشین همیشه در خلوت، خودش را آنگونه تصور کرده" مردی ایستاده، با شانههای پهن، پاهای محکم و کمری صاف در حال قدم زدن در هر مسیر پر پیچ و خمی که تصورش را میکند."
این عکس اثر آقای امید شکریست که در یک مرکز نگهداری معلولین بالای ۱۶ سال گرفته شده است.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله از باغ میبرند که چراغانیات کنند را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.