ادوارد کرتیس در سال 1868 در حوالی وایت واتر ویسکنسین به دنیا آمد. چندی بعد خانوادهاش عازم مینسوتا شدند و او در آنجا به عکاسی علاقمند شد. ادوارد به سرعت دوربینی برای خود ساخت و نحوه ظهور عکس را نیز فرا گرفت و در سن 17 سالگی در سنت پائول به کارآموزی در حرفه عکاسی پرداخت. پس از عزیمت خانوادهاش به سیاتل واشنگتون، یک دوربین دست دوم و نیمی از سهام یک استودیوی عکاسی را خریداری نمود و سپس ازدواج کرده و صاحب چهار فرزند شد. سرانجام در 21 اکتبر 1952 کرتیس در سن 84 ساگی در اثر حمله قلبی در لسآنجلس چشم از جهان فروبست اما یادگاریهایی که او از خود برجای گذارد همچنان زنده و پابرجاست؛ عکسهای بسیاری از قبیلههای مختلف بومیان آمریکا که روایتگر تاریخ، اساطیر، جمعیت، غذاها، محل اقامت، پوشش، بازیها ، جشنها، آداب تدفین و سایر اطلاعات اولیه از زندگی آنها بود.
شاید کار کرتیس را بتوان یک جور تاریخنگاری یا مردمشناسی یا قومشناسی و یا حتا بازشناسی آداب و رسوم سرخپوستان به حساب آورد اما عکسهای خوب بیش از آنکه تواناییهای تکنیکی عکاس را به رخ بکشند، ذهن او را هویدا میکنند و آثار کرتیس نیز از این امر مستثنا نیست. شاید اگر قبل از اینکه او را بشناسیم و روند این مجموعه 30 جلدی او از سرخپوستان را بدانیم، به این عکسها نگاه میکردیم وی را انسانی نوعدوست و فردی که انسانها را همانطور که هستند قبول دارد، میپذیرفتیم و عکسها حالت دلنشینتری برایم داشت ولی با در نظر گرفتن اینکه وی گاهی اوقات برای بازآفرینی سنتهای گذشته، سوژههای خود را تا حد ممکن به اشکال سنتی درآورده و در صورت لزوم برای آنهایی که لباس نداشتند، لباس مناسب تهیه مینمود، این صحنهآرایی ممکن است جذابیت عکسها را برای برخی مخاطبان کاهش دهد ولی نباید بیانصافی کرد که وی دلایل خود را برای این روش عکاسی داشت و به حق موفق نیز بود، او میخواست روش زندگی بومیان را به تصویر بکشد و اعتقاد داشت «آنچه اکنون داریم نتیجه تلاش گذشتگان است.»
فارغ از اینکه در عکس فوق این
صحنهپردازی نتیجه کار عکاس بوده یا سوژهها خود واقعیشان هستندو بصورت
مستند ثبت شدهاند و عکاس تنها دعوتکننده این خانواده کوچک برای یک عکس خانوادگی بوده؛ ما حصل کار عکسی است سیاه و سپید، مستطیل شکل و افقی که حس آرامش محیط را القا میکند.
برای صحبت از این عکس بهتر است از مرد خانواده شروع کنیم؛ صورت وی نیمی در تاریکی است و به خوبی دیده نمی شود و نیمی کاملن واضح و روشن است گویی کرتیس به نیمه پنهان وجود او با شک مینگرد. گویی مرد سرخپوست که شاید حاضر نشده با لباس بومی خود جلو دوربین بیاید نیمههای پنهانی دارد که عکاس نیز جرات ورود به آنرا پیدا نکرده. موها کاملن به صورت انسانهای شهرنشین آن روزگار مرتب شده و اثری از مدلهای خاص بومیان نیست. دستمالگردن بیش از حد سفید در عکس به سرعت به چشم میآید و کت، جلیقه و ساعت زنجیردار که شاید نهایت همسانکردن خود با مردمان شهری است نشان از اندیشه مرد است، گویا او از سرخپوستبودن فراری است، شاید بیش از حد تحقیر شده و این بومی ساکن سرزمینهای آمریکا خود را کمتر از آمریکایی شدهها میبیند، این فکر او را در لباسی که متعلق به او نیست زندانی کرده، اما دستهای او که دیگر نتوانسته آنهارا مخفی کند ماهیتش را لو دادهاند؛ دستهای او دستهای یک سرخپوست است، کار کرده است، برخود زخم دارد و بیشتر از لباسهایش حرف میزنند و نحوه زندگی او را برملا میسازد.
اما خانواده کوچک او اعضای دیگری هم دارد و آنها در شمایل دو بانوی سرخپوست ظاهر شدهاند. مادر و دختر لباسهای یکسان دارند، از رنگ خاکستری کمرنگ لباسها معلوم است که روشنتر از لباس مرد هستند و تزیین و نوار دوزیهای خاص لباسها به همراه مهرههایی که به آنها آویزان است، میتواند این مطلب را بازگو کند که این لباسها نوعی لباس تشریفاتی است، حتا نوع آرایش موی این مادر و دختر شبیه هم است فرق از وسط باز شده با ربانهایی که در انتهای بافهها بسته شده است و انگار همسرش مانع از آن شده تا آنها نیز به نوعی امروزی شوند و یا شاید زن بیشتر از مردش به اصول پایبند است و آن را لازم میداند .
اگر دست را بر روی سمت چپ عکس بگذاریم و مرد را حذف کنیم باز عکس کامل است فقط تکیه کوچکی که دخترک به زانوی پدرش داده و پدر حتا به این یلهدادن اهمیتی قائل نشده تا مانند مادر برای حمایت از دختر دستی برشانه او بگذارد، در اینجا کاملن حوزه وظایف مشخص شده، دختر برای مادر است تا مانند خودش تربیتش کند و پدر تنها به او اجازه داده تا کمی سنگینی خود را به روی پایش بیندازد.
دخترک به عنوان فصل مشترکی بین این زوج قرار گرفته و مانند زنجیری آنها را به هم وصل کرده. صورتی معصوم دارد و کاملن تحت نفوذ مادر است و کمتر از مادرش از پدر میترسد، مادر وظیفه خود میداند که هر آنچه خود روزی از مادرش یاد گرفته را به فرزند منتقل کند .
زن، چهره آفتابسوخته و جاافتادهای دارد، او را بیشتر میتوان یک سرخپوست اصیل به حساب آورد تا همسرش را، او اصالتش را با افتخار به جلو دوربین آورده، برعکس همسرش که سعی میکند ننگ سرخپوست بودن را از خود دور کند.
شاید در نظر اول مرد با لباس شهری و دستمال گردن سفید و چشم از حدقه برآمدهاش جلب توجه کند، ولی آنچه در این تصویر احترام برانگیزتر میباشد، زن حاضر در آن است، اصالت او قابل احترام است او میداند کیست و قراراست چه سرانجامی داشته باشد و راضی است، او ترجیح داده سرخپوست با اصالتی باشد تا به چیزی که نیست وانمود کند. حتا اگر به نظر عدهای زندگی سطح پایینی داشته باشد، این زن با خود صادق است.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله عشق یا جنون را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.