موسیقی هم مانند
عکاسی و ادبیات یک راه عالی برای روایت کردن و ایجاد همراهی در مخاطبان است.در دورانی که روایت موسیقایی از انجیل بسیار کمرنگ شده و دوره رونق آثار ارکسترال و ظرائف کنسرتوهاست، «
la passione» (رنج نامه)، موسیقی عظیم باخ بزرگ را همچون ققنوسی پررمز و راز، دوباره از آتش گذر زمان بیرون میآورد. موسیقی که از آن روز تاکنون بی وقفه ومستمر درحال اوجگیری بوده و متاثر از نبوغ،شناخت مافوق تصور ازظرائف هندسی و هارمونیک موسیقی و تنوعی حیرتانگیز در آثار او است. این اثر درخشان در واقع یک سخنرانی از فصل 26 و 27 انجیلِ لوتِر است که به عنوان یکی از بزرگترین شاهکارهای موسیقی مقدس باروک شناخته می شود. در سال 2016 رومئو کاستلوچی هنرمند ایتالیایی به همراه کنت ناگانورهبر ارکسترفیلارمونیک مونترال اثری را در آلمان روی صحنه بردند که جان دیگری به این موسیقی درخشان داد. چرا که خطوط نمایشی کاستلوچی جدای از فضای شنیداری و آوایی این موسیقی، گویی برتری جویی ادبیات را به چالش میکشد.
«la passione» کاستلوچی تلفیق غریبی از اپرا، تئاتر و پرفورمنس است شامل ۱۸ پرده متمادی به اسامی: بی تحرکی، آمونیوم، یهودا، عشای ربانی، شورا، عید پاک، تنهایی، کوه زیتون، بوسه، معبد، قیمت خون، تاج گذاری، میخ ها، مصلوب، مرموز ۲۲، قبر، رسول و قطعه آخر با نام اراده. در زمان اجرای اپرای سنت ماتیو در هر بخش یک شی، فعالیت یا شخصیت در حدفاصل مخاطبین حاضر در سالن و گروه موسیقی به نمایش گذاشته می شود، نمایشی که به شکل دو بعدی برای حضار به اجرا در میآید. از اشیای کوچکی چون مجسمه ژولیوس سزار در قسمت بی تحرکی و جمجمه انسان در قسمت یهودا و جام شراب در قسمت عیدپاک گرفته تا حجم بزرگی چون یک اتوبوس توریستی در قسمت شورا که از سمت راست وارد و از سمت چپ خارج میشود. ساختار نمایشی این اجرای سه ساعته به طرز شگفتآوری مجذوبکننده و کنجکاویبرانگیز است. کاستلوچی در هرپرده بیشتراز قبل مخاطبش را با شگفتی روبرو میکند چرا که او میتواند هرچیزی را روی صحنه بکشد.به طور معمول آثار نمایشی کاستلوچی، یک هنر بصری پیچیده و سرشار از لذت دیدن است. وی زبانی را توسعه داده که به همان روشی که موسیقی، مجسمه سازی، نقاشی و معماری قابل درک است، فهمیده میشود اما او در شکلی تلفیقی همه را برای خود برداشته و فرم جدیدی به آن میدهد. در اثر پاسیون هم علم حضوری فعال دارد مانند قسمت سیزدهم که به یک میز آزمایشگاهی و دو پرسنل در حال آزمایشش میپردازد و هم نمایش، که درپرده مصلوب، از پسر نه ساله تا پیرزن ۸۴ ساله به میلهای آویزان و نقش مسیح را اجرا می کنند.
هنر رومئو کاستلوچی در اینست که با ایجاد کشش در تصاویری که در ظاهر ارتباطی با یکدیگر ندارند و در محیط سيالی، چون خطوط موازی، دور از هم و با فاصله ایستادهاند، در ناخوداگاه انگار دریافت مخاطبش از فضای بیرون را هم قطع میکند و قلب نگاه او را سوراخ و در آن مینشیند چراکه از نظر او، نمایش فرصتی است برای اندیشیدن، دیدن، آگاهی یافتن از طریق عمیق تماشاکردن و مواجهه مستقیم با مشکلاتی که تصاویر رایج امروزی را نیز زیر سوال ببرد.
مخاطب در «la passione» توالی عجیبی را تجربه میکند، او بعد از پرشدن یک جام شراب، با خون گوسفندی بر روی صحنه روبرو میشود، تشک کُشتیای را میبیند که در فضای تمام سفید، دو کُشتیگیر رودرروی اپرای جادویی باخ همدیگر را زمین میزنند و چهار دقیقهای تمام با هم کشتی میگیرند و بعد درخت بزرگی از زیتون وارد این فضا می شود، آیا می شود جز جادوی ذهن کاستلوچی، اسم دیگری هم به این سلسله اتفاقات داد؟
از طرف دیگر اسامی انتخابی برای قسمتها ترکیبی از سنت، سیاست، مذهب و تاریخ است. او با انتخاب هوشمندانه این اسامی ترکیبی نامانوس از نمادها میسازد که بعد از روزها از تماشای تصاویر متعددش، مخاطب همواره به تحلیلشان متمایل است.
دین هرگز از نمایش کاستلوچی دور نیست. در حالی که این هنرمند ایتالیایی برای اولین بار با یک اثر مقدس، به شکلی مقدس مقابله میکند، با کمال تعجب به تصاویر مسیح متوصل نمیشود بلکه درعوض تصویری واقعی از خردهریزهای مذهبی متعارف و منسوخ ارائه میدهد. در حالیکه معادلسازیهای معاصر، بیشترین عناصر نمادین را که در یک روحیه ماتریالیستی مورد بازبینی قرار گرفتهاند تحت تاثیر قرار میدهد اما در عین حال نمایش کاستلوچی خالی از معنویت هم نیست؛ یک بره که خون خود را بر روی یک جام مقدس فوارهوار خالی میکند، تاج خارها که از سیم خاردار تراشیده شدهاست، یک پارچه پزشکی که یادآور کفن است و صلیب مقدس، که از لوله های پزشکی تشکیل و با یک ماده شیمیایی قرمز وریدی آبیاری شدهاست. عیسی در این اثر چهره جمعیت عادی و متکثر را به خود میگیرد و زن و مرد، پیر یا جوان، سفید یا سیاه، همه با شلوار جین، هر کدام به نوبه خود از یک میله ثابت آویزان هستند تا مصلوب شدن او را یادآوری نمایند.
کنت ناگانو رهبر ارکستر، تفسیری صاف و گرم از کارهای باخ را ارائه می دهد، که بطور عمیقی در آن آرامش درخشان و یک شخصیت مراقبهگر برجسته زندگی میکند. گروههای کُر، ظریف و با احتیاط در یک راستا حرکت میکنند. صدای ایان بوستریج خواننده، از رنگ و فرافکنی مناسبی برای تفسیر نقش خود به عنوان بشارت دهنده برخوردار است و او برای جبران مشکلات در اوج های متشنج و حتی فریاد زده، از یک حس قوی دراماتیک استفاده میکند.
کاستلوچی که اغلب آثارش بحثبرانگیز است، در اینجا شور را به صحنه نمی آورد بلکه احضاری از آن را ایجاد میکند؛ رادیکال، دور، انعکاسی و گاهی خشک و گاه راز آلود. گویی اثر او توانایی انسان را برای ساختن و تخریب، اعتقاد به پیشرفت علم به عنوان وسیلهای سرگرمکننده و البته ترسناک برای درک ناتوانی و فراتر رفتن از شرایط خود را به رخ مخاطب میکشد، در رابطهای که هر دو سوی آن منفعل و تنها چرخهای از زمان است. چگونه؟ از طریق جانشینی تابلوهای زنده که بر روی لاشه یک اتوبوس توریستیِ آسیبدیده رژه میرود، کنده یک درخت غول پیکر از شاخهها و برگهای آن برداشته میشود، سنگ یکتایی که به دو قسمت تقسیم می شود، یک زن عابد در پایان، یک کشتی گیر روی تشک تاتامی، تکنیسین هادر پایان، یک مرد بالغ با ریش کامل که پس از یک حادثه در محل کارش، از داشتن پا محروم شده و به کندی و بی پای مصنوعی بر روی زانوهای خود راه میرود. این شور است که کار میکند. تجربهها، انسان و ارتباط آن با عناصر است که حرکت میکند و با ویژگیهای مبهمش در انتهای اثر، با ماسکی تمامی آزارها، دردها و ویرانیهای بشر را فریاد میزند و نمایش اینگونه پایان مییابد.
پاسیون کاستلوچی عقل و قلب مخاطبانش را همسو و یکدل درگیر اثرش کرده و شور و اشتیاق را همزمان با غمی تاریخی، به آنها منتقل می کند. پاسیون کاستلوچی اثریست که میشود آن را بارها و بارها دید و هربار دوباره از دیدنش به وجد آمد.
میتوانید بخشی از این اجرا را درصفحه اینستاگرام مدرسه آرتسنس مشاهده کنید.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله عاشقانهای با خون و اشک را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید