درباره مجموعه پدران و دختران از نفیسه مطلق

پدر خوانده گلشید مدیر کارخانه است. << او پدری است که هر دختری آرزوی داشتنش را دارد.>>

پدر نگین بازنشسته‌ای است که استاد مومیایی پرندگان است. << او از حکومت قبلی یعنی قاجار، بسیار تمجید می‌کند. او دنیای خودش را دارد و زیاد نسبت به ایده های مدرن من روشن فکر نیست.>>

پدر اولدوز یک نویسنده و مترجم سرشناس است. << او یک مرد اسرارآمیز است. او کسی بود که به من یاد داد چطوری پرواز کنم. او باور دارد که هر کسی راز پرواز را نمی‌داند.>>

پدر توران یک کیترینگ بزرگ دارد. << زمانی که پدرم بچه بود به تمرین هنرهایی رزمی می‌پرداخت. او باور دارد که کاراته به من اعتماد به نفس و قدرت می‌دهد. و من با او موافقم.>>

پدر شادی تاجر است. << یک پسر سمج در روح او هست. باید بدانی که چطوری باهاش کنار بیای.>>

پدر فراواز کارگر خط تولید خودرو است. << او شور و اشتیاق من برای موزیک و خواندن را درک نمی‌کند. ما زیاد با هم در خانه حرف نمی‌زنیم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم در کنارش برای گرفتن عکس بایستم. >>

پدر عفیفه مدیر یک آژانس تورهای مذهبی است. << ما نقطه نظرات کاملن متفاوتی نسبت به هم داریم. ولی دوستم دارد این را می‌دانم. برای همین دیگر با او بحث نمی‌کنم. او قلب بزرگی دارد. >>

پدر کالین تاجری از اهالی ایرانیان مسیحی است. << پدرم تا قبل از این که با مادرم ازدواج کند در انگلستان زندگی می‌کرد. اینجا در ایران با آدم‌های بسیاری آمیخته نمی‌شود.>>

پدر نوشیار قبلن استاد ادبیات فارسی دانشگاه بوده است. << وقتی بچه بودم به مدت ۳ سال به خاطر مشکلی که برای پایم به وجود آمده بود از من مراقبت کرد. الان احساس می‌کنم دارم آن سال‌ها را جبران می‌کنم.>>

پدر فاطمه کارگر مزرعه است. << او خیلی کار می‌کند. او زیاد کار می‌کند.>>

پدر آرزو فرش فروش است. << او یک آدم بذله گوست. در مهمانی‌ها و جمع‌های خانوادگی باعث خنده همه می‌شود.>>

پدر زهرا بیکار است. << نمی دانم چه بگویم،‌ واقعن نمی‌دانم.>>

پدر فاطمه در کتابخانه مسجد کار می‌کند. << مردم فکر می‌کنند به خاطر این که پدرم روحانی است من آزادی ندارم ولی این حقیقت ندارد. او به من اجازه داد تا در سن ۱۵ سالگی با دوستانم به نمایشگاه کتاب بروم.>>

پدر زهرا چوپان و شکارچی است. <<‌ به این دلیل که حامله‌ام تا زمانی که همسرم سرکار است و منتظرم برگردد بیشتر می‌توانم در خانه پدرم استراحت کنم.>>

پدر نگین معمار و استاد دانشگاه است. <<‌ او می خواهد که من یک معمار بزرگ شوم و به درس هایم خیلی اهمیت می دهد.>>‌

پدر فاطمه دفتریار است. << او پدر خوبی است. دیگه نمی دانم چه بگویم.>>