قوانین فیلم حصارها «
Fences» که از دنزل واشینگتون هم در مقام کارگردان و هم به عنوان بازیگر بهره میگیرد از زندگی تبعیت مینماید، چنانکه فیلم حتا بی مقدمهچینی شروع شده و ما را وارد زندگی شخصیتهایش میکند. همذاتپنداری ناخودآگاه ما به عنوان مخاطبی که به قوانین کلیشهای در سینما عادت کرده، ما را در راهی قرار میدهد که براساس اطلاعاتی که از قبل به ما نشان داده میشود سرنوشت زندگی شخصیتهای داستان را حدس بزنیم اما زندگی گاه مهربان و گاهی سنگدلتر از آن است که ما فکر میکنیم. پس همگام با شخصیتها پیش میرویم و سعی میکنیم با هر اتفاقی که پیش میآید به بهترین نحو عکسالعمل نشان دهیم اما زندگی همیشه ناقص بودن ما را در هر لحظه بدون هیچ قصد پلیدی یادآور میشود.
بیست دقیقه اول فیلم در حیاط پشتی خانه تروی مکسون به همصحبتی او با دوست و همکارش بونو به همراه همسرش رز میگذرد. مدام ذهن جستجوگر ما به دنبال اتفاق ناگهانی یا بحثی دراماتیک است اما کارگردان اصرار دارد که بیننده با لوکیشن و شخصیتها به خوبی آشنا شود زیرا تا انتهای فیلم نیز تنها چند شخصیت دیگر به این لوکیشن اضافه میشوند. از همین رویکرد سازندگان فیلم حصارها، این برداشت حاصل میشود که فیلم علاقه خاصی به بیانکردن داستانش در سبک تئاتری دارد و با دانستن این موضوع که فیلمنامه از روی نمایشنامه نوشته شده این شک به یقین بدل میشود. این وفاداری به نمایشنامه و فضای نمایشگونه فیلم، نه تنها لطمهای به آن نمیزند بلکه گویا کارگردان از ویژگیهای جذاب این هنر قدیمی یعنی نمایش نیز بهره میگیرد، به گونهای که با دیالوگهای فراوانی که بین شخصیتها رد و بدل میشود یا داستانهایی که برای یکدیگر تعریف میکنند، سکانسهای بسیاری را به کمک تخیل بیننده در ذهن او میسازد تا به درک هر چه بیشتر شخصیتها و موقعیتشان کمک کند. در واقع فیلم حصارها را بیشتر باید شنید تا دید. در ادامه به نقد و بررسی فیلم حصارها Fences میپردازیم.
همانطور که در نمایش، معمولن هر المانی بیشتر از کاربرد خود در دنیای واقعی استفاده و حتی معنا میشود در فیلم حصارها نیز بیشتر اشیا،بخصوص آنهایی که در نماهایی جداگانه بر رویشان تاکید میشود نماد فرهنگ سیاهپوستان آمریکایی و در جاهایی، نشانهای از تاریخ غمانگیز آنها میشود. اما در این بین خود حصارها بیشترین تاویل را در بر دارد و از نظر هر شخصیت، ضرورت خاصی برای خانه به حساب میآید اما ضرورت ساختش برای همه آنها تاییدشده است. این خود پایه همان خانوادهای میشود که با وجود هزاران بیعدالتی و نقص در جامعه و حتی خود اشخاص خانواده نیز در مقابل سختترین طوفانها و حتی بزرگترین آنها یعنی مرگ نیز دوام میآورد.
علاوه بر دیالوگها، بار سنگینی از تاثیرگذاری فیلم بر مخاطب، بازی بی عیب و نقص همه بازیگران به خصوص دنزل واشنگتن و ویولا دیویس در نقش تروی مکسون و همسرش است. نوع داستانپردازی نیز در جای خود اصلیترین بریدههایی از زندگی یک خانواده سیاهپوست در دهه 50 آمریکاست که به گونهای نمادین مشت نمونه خرمن میشود و از این نظر تحسینبرانگیز است.
شاید در نهایت پس از گذشت سالها بیننده داستان اصلی را فراموش کند اما مفاهیم عمیقی چون خانواده، عشق و احساسگرایی به گونهای که مختص نژاد سیاهپوستان آمریکایی است با آن لحن آهنگینشان در مکالمههای روزانه را فراموش نمیکند. شاید در نهایت قصد سازندگان حصارها نیز ماندگاری این موارد در ذهن مخاطبانشان باشد و داستان تنها بهانهای برای جذب مخاطب. از آنجا که واقعزگرایی ارزشی است که کارگردان به خوبی به آن پایبند بوده و درک موقعیت و شخصیتها را برای مخاطبان بسیاری در دنیا ممکن ساخته است، به گونهای یادآور شعر جاوید اختر، شاعر معاصر هندی است : زندگی در هر قدم جنگ تازهای است، اما اگر تو همراه من باشی هر بار برد با ماست.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله درباره فیلم روما را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.