«هنر کاردستی نیست، انتقال احساسات است.»
درباره تولستوی و آثارش

 

تولستوی - بخش دوم

 

نوشته مرمر قدکچی هنرجوی مدرسه آرتسنس

«وقتی آدم دارد تورگینوف می‌خواند، می‌داند که دارد تورگینوف می‌خواند. وقتی آدم تولستوی می‌خواند، می‌خواند چون نمی‌تواند آن را زمین بگذارد.»
این نقل‌قول، یادداشتی فرعی در حاشیه‌ مدخل تولستوی، از کتاب «درس‌گفتارهای ادبیات روس» اثر ناباکوف است. لئو نیکلایویچ تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان، اندیشمندان و از بزرگترین شخصیت‌های تاریخِ روسیه است. پدر و مادرش پیش از نه سالگی او درگذشتند و سرپرستی او را عمه‌اش بر عهده گرفت، کسی که به او لذتِ معنویِ عشق را آموخت. تولستوی در رشته حقوق نام‌نویسی کرد اما دیری نپایید که تحصیل و دانشگاه را کنار نهاد.

 

تولستوی 2
تولستوی در سراسر زندگی‌اش (۱۸۲۱-۱۹۱۰) بر آن بود که جایگاهش در هستی را جسته، ادارک کرده و تبیین نماید تا از خلا پوچی و بی معنایی‌ای که چونان کرکسی بر زندگی‌اش سایه افکنده بود، پرهیز کند، همچون سایر هم قطارانش در حوزه ادبیات و فلسفه. به بیان دیگر، الهیات، مسأله اصلی زندگی تولستوی بود!
تجربه زیسته او هم مانند فرانتس کافکا در سراسر زندگی پُر است از شک‌ها، تردیدها و اضطراب‌های عمیقی که محصولِ این جستجوگری مستمر و بی‌وقفه بودند که خودشان را به بهترین وجه در آثار برجسته ادبی-داستانی او نشان دادند. او به صراحت و صداقت و البته به سختی، فرزندِ زمان خویشتن‌ بود. سیر زندگی او بی‌شباهت به سلوکی معنوی برای یافتن قرار و آنچه که او را در کهن‌سالی به فرار از خانه و خانواده و زندگی سعادتمند متداول وادار کرد، نبود.

تولستوی

 
در جوانی وجه لذت‌جویانه زندگی بر او بیشتر جلوه داشت. بعد از ازدواجش در سن ۳۴ سالگی با سوفیا آندری یونابرس، آرامشی نسبی نصیب او شد، به طوری که توانست هم زمان به امور مالی املاک و زمین‌های زراعی بپردازد و نیز مجالی مغتنم برای نوشتنِ آثار داستانی‌اش بیابد. آثار برجسته او در دهه ۶۰ و ۷۰ زندگی‌اش نوشته شدند که البته شاهکارهایی برای ادبیاتِ جهان به حساب می‌آیند.
وجه متاملانه و وجدان‌گرایانه او در زندگی هم در همین سال‌های کهنسالی جلوه‌گر شد به طوری که این وجه بر تمامی وجوه هنری، مادی، خانوادگی و حتی ادبی او چیرگی پیدا کرد و او را در ۸۰ سالگی از خانه و خانواده به سمت صومعه‌ای سوق داد که هرگز بدان جا نرسید!

کتاب های تولستوی  1


او در۶۰ سالگی کتاب « مرگ ایوان ایلیچ » را نوشت. داستانی که نه داستانِ مرگ ایوان، بلکه داستانِ زندگی اوست! در شروع داستان ایوان مرده‌ است و همکاران او در پی آن هستند که با مرگِ ایوان، زندگی حرفه‌ای آنها دستخوش چه تغیراتی خواهد شد و در این میان، خانواده او هم همچون همکاران ایوان ایلیچ ، تنها نفع شخصی خودشان را لحاظ می‌کنند. تو گویی مرگ را رویدادی طبیعی می‌دانند که سروکاری با آنها نداشته و نخواهد داشت. انگار مرگ، داستان دیگری و برای غیر از من، است! پس از آنکه مخاطب مرگ ایوان را پذیرفت، تولستوی به مرورِ زندگی او می‌پردازد، درست زمانیکه ایوان به اوجِ خوشبختی می‌رسد مرگ بر زندگی او تلنگری می‌زند و بیش از بیماری، هراس از مرگ او را عذاب می‌دهد. تولستوی سبقت مرگ از زندگی را بسیار زیبا به تصویر می‌کشد و هنرمندانه ترس را از چهره‌ی مرگ بر‌می‌دارد و آن را به روشنایی تعبیر می‌کند.

 

تولستوی - بخش دوم 8

رمان‌های «جنگ و صلح»، «آناکارنینا» و البته شاهکار کوتاه تولستوی یعنی «مرگ ایوان ایلیچ»، جایگاهش را در بالاترین رده ادبیات داستانی جهان تثبیت کرده‌اند. او در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، آثار سترگ «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» را نوشت. هر چند «جنگ و صلح» را اثری حماسی دانسته‌اند، اما در اساس قهرمان ستیز است. تولستوی این اثر را در بازه زمانی هفت سال نوشت. در این کتاب ‌او شخصیت‌های تاریخی و شخصیت‌های خیالی را به موازات هم پیش می‌برد و با کم و زیاد کردن جزئیات خیالی آن‌ها را به شیوه‌ خود باز می‌آفریند، چنان که به سختی می‌توان تصور کرد که شخصیت‌های داستان تنها ساخته و پرداخته‌ ذهن نویسنده باشند. همین تلفیق ساده‌ است که جنگ و صلح را به زندگی واقعی نزدیکتر و ملموس‌تر می‌کند و به داستان جان می‌بخشد و آن را در میان سه اثر شاهکار قرن بیستم قرار می‌دهد.

 

تولستوی - بخش دوم 2


«آناکارنینا» یکی از بزرگترین داستان‌های عاشقانه ادبیات جهان است. آنا، زنی خوش‌سیما و نیک‌سرشت است که در باشکوه‌ترین محافل جامعه‌ سنت‌پترزبورگ همراه با همسر و پسر خردسالش زندگی خوشی را می‌گذراند. در سفری به مسکو دل در گرو ِ ورونسکی می‌نهد و این عشق ِ خرد‌سوز، مسیر زندگی او را دگرگون می‌کند. آنچه که او را در مظان ِ اتهام زنی بی‌اخلاق قرار می‌دهد، شخصیت استوار و صادق اوست چرا که مخفی‌کاری و تظاهر برایش محال است. آنا تمام زندگی‌اش‌ را به پای ورونسکی می‌ریزد و به جدایی از پسرش رضایت می‌دهد. آنچه او را به ستوه می‌آورد نه توهین‌ها، فشار جامعه و بی‌آبرویی‌ست بلکه فروکش کردن آتش عشقِ ورونسکی‌ست، چنان که این کاستی مهر و علاقه، سبب می‌شود که آنا در عصر یکشنبه‌ای با پرتاب خود به زیر قطار به زندگی خود و این عشق اندوهبار و آتشین پایان دهد، تا شاید با خودکشی و امحای خود انتقامش را از ورونسکی گرفته و او را مجازات کند.

 

تولستوی - بخش دوم 5

 
در خلال این داستان می‌بینیم که تولستوی مرگ را مجازات آنا نمی‌داند، بلکه از نظر او مرگ، زایمانِ روح است. درست در زمانیکه با انتشار رمان «آناکارنینا» به اوج خلاقیت رسید، به یکباره دست از نوشتن کشید و به نوشتن جستار‌هایی در باب اخلاق اکتفا کرد، زیرا او در تاملات و جستجوهایش بدین دریافت رسیده بود که هنر منافی اخلاق است و البته غیر الهی است، چراکه بر تخیل، فریب و بر جعل ِخیال استوار است.
سیلان ذهن و تک‌گویی درونی شیوه‌ بیانی‌ است که تولستوی روس، پیش از جیمز جویس آن را ابداع کرد. فراز و نشیب‌هایِ ذهنِ شخصیتِ داستان که خواننده را از تصویری به تصویری دیگر و از افکاری به افکار دیگر پرتاب می‌کند، بی‌آنکه رد‌پایی از حضورِ نویسنده در ذهنِ مخاطب باشد، مانند آنچه فلوبر از نویسندگان طلب می‌کرد. (یعنی نامریی بودن نویسنده همچون خداوند در جهانش)
او خواننده را با متن پیوند می‌دهد و خود کنار می‌رود و از همین جاست که سخن ناباکوف درست از آب در می‌آید و خواننده ناگزیر در اثر چنان در می‌ماند که توانِ به یک سو نهادنِ کتاب تولستوی را نخواهد داشت.

اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد می‌کنیم مقاله درباره میلان کوندرا و آثارش را هم در وبسایت مدرسه آرتسنس مشاهده کنید.

Loading
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید