ترجمه از الهه دوستی هنرجوی مدرسه آرتسنس
آندره فریدمن، در هفده سالگی از مجارستان اخراج و از آلمان عازم فرانسه شد و در طول راه به یادگیری عکاسی پرداخت. وقتی به فرانسه رسید، مردی که او را با نام رابرت کاپامی شناسیم و احتمالن به عنوان بزرگترین عکاس جنگ در تاریخ شناخته میشود، متولد شد. او در کنار دان مک کالین یکی از مهمترین عکاسان جنگ در طول تاریخ به شمار میرود.
داستان زندگی رابرت کاپا هم مانند عکسهایش جذاب و فریبنده است و شما را شیفته خودش میکند. اما پیش از اینکه وارد این داستان شویم یادآوری این نکته خارج از لطف نیست که اگر به عکاسی مستند علاقهمند هستید و به دنبال کلاسی میگردید که در آن اصول این سبک از عکاسی را یادگرفته،دغدغههایتان را حل کرده و تجربههای قبلی خود در این زمینه را ارتقا دهید،کلاس عکاسی مستند معاصر مدرسه آرتسنس دقیقن همین شرایط را برای شما فراهم میکند و اگر هم دوست دارید بیشتر در این زمینه مطالعه کنید و عکس ببینید، پیشنهاد ما دیدن مقاله افغانستان: یک ادای احترام شخصی است.
رابرت کاپا در جوانی پس از ملاقات کوتاهی با یک رهبر کمونیست در مجارستان به زندان افتاد و پس از آزادی زندگی جدیدی را در سفر در پیش گرفت که با زندگی عادیاش فاصله زیادی داشت. از بخت خوب کاپا، مادرش خیاط همسر رِییس پلیس در بوداپست بود و به محض اینکه از دستگیری پسربزرگش به جرم عضویت در "انجمن های کمونیستی" باخبر شد، برای آزادیاش پا در میانی کرد. این جریان را می توان اولین مورد در هزاران موقعیت دشواری دانست که کاپا در زندگی از سر گذراند. شرط آزادی کاپا این بود که مجارستان را ترک کند و هرگز باز نگردد.
میتوان حدس زد که کاپا با چه اضطراب و نگرانیای خود را به آلمان میرساند تا ادامه تحصیل بدهد اما اینبار هم با به قدرت رسیدن هیتلر مجبور به ترک آلمان شده و در نهایت در پاریس ساکن میشود و با گردا تارو، که دستیار عکاسی بود، آشنا و با او وارد رابطهای عاشقانه میشود. طولی نکشید که تلفیق بازاریابی خلاقانه گردا و عکسهای فوقالعاده کاپا سبب شد تا حرفه عکاسی او تثبیت شود. هر دوی آنها به کمک یکدیگر، هویت رابرت کاپا را خلق کردند. هویتی که کاملن مناسب و برازنده اش بود، تارو عکسهای کاپا را در تمام شهر پخش میکرد و با دبیران عکس سرویسهای مختلف از نبوغ کاپا میگفت. دبیران عکس تا بخواهند به این حیلهگری (منظور رابطه میان این دونفر است) آنها پی ببرند دیگر دیر شده بود و آندره فریدمنِ نه چندان مشهور، خود را با عنوان عکاس بنام جنگ داخلی اسپانیا معرفی و شناسانده بود. این داستان، یکی از داستانهای مورد علاقه من در زمینه مثبت اندیشی است. کاپا میخواست که عکاس باشد پس خود را عکاس معرفی کرد.
در مصاحبهای در سال 1947 رابرت کاپا دلیلش برای تغییر نام خود را اینگونه توضیح میدهد:
« اسم من با باب کاپا کمی فرق داشت. اسم واقعیم خیلی خوب نبود. البته خودم مثل همین الان احمق بودم، فقط یکم جوونتر. نمیتونستم هیچ کاری بگیرم. واقعا به یه اسم جدید احتیاج داشتم، بعد متوجه شدم باب کاپا یه عکاس آمریکایی مشهوره که سری به اروپا می زنه اما از آنجایی که ویراستاران اروپایی پول زیادی نمیدن، اون هم اصراری نمی کنه و موی دماغ نمیشه... خب منم با لایکای کوچیکم وارد شدم، چندتایی عکس گرفتم و اسم باب کاپا را پای عکسام نوشتم که دو برابر قیمت فروش رفتن.»
داستانهای زندگی کاپا باور کردنی نیستند. اگر تا الان درباره او کتابی نخواندهاید به شدت توصیه میکنم اینکار را انجام دهید. کتابهای کمی خارج از فوکوس، خون و شامپاین و مجله روسی جان اشتاین بک با عکسهای کاپا، کتابهای مورد علاقه من هستند.
برای اینکه گوشهای از لحن شوخ طبع کاپا را به شما نشان دهم، در اینجا نامهای که کاپا برای اینگرید برگمن نوشته بود تا او را به شام دعوت کند آوردهام:
موضوع: دعوت به شام. 6.6.45.پاریس.فرانسه
خطاب به: خانم اینگرید برگمن
• بخش اول: این درخواست، تقلایی است از جانب یک اجتماع. اجتماعی متشکل از باب کاپا و ایروین شاو.
• بخش دوم: ما تصمیم داشتیم این نامه را به همراه چند شاخه گل برای شما بفرستیم و شما را به شام امشب دعوت کنیم، اما بعد که باهم مشورت کردیم به این نتیجه رسیدیم که فقط میتوانیم هزینه گل یا شام را پرداخت کنیم، یا شام یا گل، نه هر دو. رای دادیم و شام با اختلاف کمی برنده شد.
• بخش سوم: که اگر تمایلی به شام نداشتید گل ها را میفرستیم. هنوز تصمیم قطعیای گرفته نشده است.
• بخش چهارم: علاوه بر شک درباره انتخاب گلها یا شام، ما تردیدهای بیشتری هم داریم.
• بخش پنجم: اگر چیزی بیشتر از این بنویسیم دیگر صحبتی برایمان باقی نمی ماند. جذابیت ما برای شما هم حد و حدودی دارد.
• بخش ششم: ساعت 6:15 با شما تماس میگیریم.
• بخش هفتم: ما نمیخوابیم.
این که فقط با یک نامه، یکی از مشهورترین ستارههای سینما در آن دوران را به شام دعوت کرده جای تقدیر دارد و باید برای اینکار او اعتبار زیادی قائل شد. راستی نتیجه چه شد؟ با اینگرید برگمن قرار ملاقات گذاشت و پس از آن یک رابطه طولانی بینشان به وجود آمد. البته همه بر این باورند که کاپا بعد از مرگ دوست دختر قبلی اش گردا تارو در جنگ داخلی اسپانیا، روحیه خود را از دست داد و هرگز از این حال بهبود نیافت. هنگام سوار شدن به یک کامیون، یک تانک با گردا برخورد میکند. میگویند کاپا هرگز بعد از آن روز به حال اول خود بازنگشت. با کسی وارد رابطه عاشقانه نشد و از همین رو هرگز ازدواج نکرد و تا زمان مرگش خود را در معرض پرخطرترین شرایط محتمل جنگی حتا در هندوچین قرار میداد.
نقاط قوت کاپا
چگونه میتوان از عکسهای یک عکاس مطرح جنگ در سطح جهانی برای گرفتن عکسهای بهتر استفاده کرد؟ در لابهلای عکسهای کاپا چه درسهایی نهفتهاست که شایسته مطالعه و تکرار باشند و بتوان از آنها در راه رسیدن به یک سبک شخصی استفاده کرد؟ یکی از شاخصههای مهم کارهای رابرت کاپا، ترکیببندیهای درخشان آثار اوست که در ادامه این مقاله از زوایای مختلفی به آن میپردازیم. البته این را هم در نظر داشته باشید که اگر تمایل دارید اینگونه مباحث را کاملتر دنبال کنید یا استادی خبره و ریزبین و نکته سنج عکسهای شما را مورد نقد و بررسی قرار دهد،کلاس ترکیببندی در عکاسی مدرسه آرتسنس میتواند یک انتخاب هوشمندانه برای شما باشد.
وقتی به گوشههای منظرهیاب دوربین خود نگاه میکنیم، ذهن ما به طور طبیعی چهار نقطه را به هم وصل و خطوطی را ترسیم میکند.
ترکیببندی با استفاده از خطوط ساده
برای ترکیببندی یک تصویر، چهار نوع خط را میتوانیم انتخاب کنیم: افقی، عمودی، مورب و منحنی. بهترین قسمت زندگی کاپا به دنبال کردن نبردهای سراسری اروپا و آسیا گذشت و ماحصل آن به بهترین شکل ممکن با خطوط مورب بیان شد که همانند یک نیروی انفجاری چشم ما را در طولانیترین خط ممکن در کادر حرکت داده و اینچنین احساس حرکت و فعالیت ایجاد میکند و بدین ترتیب به خوبی بیانگر رویدادهای موجود در صحنه عکاسی است. همه ما در دوران کودکی نقطهها را به هم وصل کردهایم. شبها ستارههای آسمان و نقاط چشمک زن را در ذهن و خیال خود به شکل یک خط بهم وصل میکردیم. بجای آنکه خطهای داخل یک کادر را فقط به صورت عمودی و افقی بهم وصل کنیم میتوانیم بشکل X مانند و مورب خطوط را به هم وصل کنیم. یک بار که انجام بدهیم، مثل این است که کسی سوت آغاز را زده باشد. بعد از آن شروع میکنیم به دیدن روابط انسانها در فضایی که یک فرد معمولی نمیتواند ببیند. تصور کنید به صحنهای از یک خیابان و دو مرد نگاه میکنیم. یکی از مردها نزدیک به یک تقاطع ایستاده و دیگری روی زمین دراز کشیده و یک تیر چراغ برق در پس زمینه قرار دارد. یک فرد معمولی نیازی به دیدن خط موربی که تیر چراغ برق، سر مرد ایستاده و سر مرد روی زمین را به هم وصل میکند، ندارد اما یک عکاس خوب این خطوط را به سرعت میبیند.
ترکیببندی با استفاده از خطوط مورب
وقتی در منظرهیاب دوربین نگاه میکنیم، بخصوص به عنوان یک عکاس تازهکار، بیشتر تمایل داریم ارتباط بین خطوط عمودی یا افقی را پیدا کنیم. البته دلیل آن الگوی مرموز و ناخودآگاه ذهن ما نیست. دلیلش خیلی ساده است با نگاه کردن در منظره یاب، بلافاصله دو خط عمودی موازی و دو خط افقی موازی را میبینیم. یک صحنه زمانی تبدیل به کادر میشود که خطوط عمودی یا افقی را بازگو کند و این هنگام عکس ما به صورت ذهنی ثبت میشود .ما این روابط همزمان را دیده و دکمه شاتر را فشار میدهیم.
خطوط اصلی در تصویر که به شکل مورب وجود دارند
کاپا با هر دو قطع 35 میلیمتری و مربع کار کردهاست. عکسهای او در قیاس با کارتیه برسون، که دانش آموخته آکادمیک هنر بود از پیچیدگی کمتری برخوردار است. طرح اصلی ترکیببندی نود درصد از عکسهای کاپا را میتوان به شکل یک خط ساده مورب تصور کرد. البته فرم بصری ترکیببندی بعضی از عکسهای او را هم میتوان در تقسیمبندیهای 1.5 و 4 ردیفه در کادرهای مستطیل دستهبندی کرد که البته چون تعداد آنها کم است، میشود گفت که زبان کاری کاپا محسوب نمی شوند. اما همانطور که خواهیم دید، گاهی اوقات دلیل موفقیت خیلی از عکسها فقط این است که در آن هنگام هیچکس دیگری برای گرفتن عکس آنجا نبوده است. اگر فقط یک خط در ترکیب بندی استفاده شده باشد، خواهیم دید که چگونه کاپا این خط را طوری بصورت مورب سازماندهی کرده تا چشمان مخاطب را در صحنه به حرکت درآورد.
میتوانیم خطوط را به صورت عمودی و افقی و ...بهم وصل کنیم.
آیا این بدان معناست که عکاسان دیدی متفاوت نسبت به افراد عادی دارند؟ قطعن همینطور است و باید هم باشد. عکاسانی مانند کاپا میتوانند صحنهها را با وصل کردن خطوط مورب فرضی که گوشههای یک کادر را به هم متصل میکنند، مشاهده کنند و هر عکاس ماهر دیگری هم همینکار را میکند. این اولین گام برای درک نحوه رسیدن به ترکیببندی درست و البته همانطور که دیدیم اصلیترین ابزاری است که کاپا در طول زندگیاش به کار برده است.
ترکیببندی با استفاده از ایجاد رابطه بین سوژه و پس زمینه
همانطور که در مقاله هنر ترکیب بندی در عکاسی توضیح دادهایم، رابطه سوژه و پس زمینه اصطلاحی است برای صحبت در مورد اینکه سوژه در چه نسبتی از تیره و روشنی با پسزمینه قرار گرفته و چگونه با آن مرتبط میشود. چیزی مثل ایجاد یک نقطه سیاه در پس زمینه سفید یا یک نقطه سفید در پس زمینه سیاه. این روش یک ابزار طراحی اولیه است که در طول تاریخ هنر همواره استفاده شده است. برای مثال طرح یک گلدان یونانی را در نظر بگیرید. فرم های سفالی روی یک گلدان در برابر پس زمینه مشکی لعاب دار روشن هستند. تصاویر ما برای داشتن قدرت انتقال محتوا، باید واضح و شفاف باشند. هنرمند فرم روشن را روی زمینه تیره و فرم تیره را روی زمینه روشن قرار میدهد. خیلی ساده است. نه؟
میتوانیم با استفاده از خطوط پس زمینه و پیشزمینه را به صورت مورب به هم وصل کنیم. اگر چند بار این کار را انجام بدهیم، با دنیایی از ترکیببندیهای پویا و داینامیک مواجه میشویم.ذهن ما آماده است تا روابط بسیار انتزاعیتری را میان نقاط موجود درکادر پیدا کند. ما ازهمان کودکی عادت کردهایم که نقطه ها را در آسمان به هم وصل کنیم و حالا در عکسها هم میتوانیم این کار را انجام بدهیم.وصل کردن نقاط بههم بسیار ساده است. عکاسان چیره دست در تمام دوران حرفه ای خود برای نشان دادن هنر اتصال نقاط در فضا برای ایجاد ترکیببندیهایی با پویایی بیشتر تلاش میکنند. برخی از آنها کارهای پیچیدهتری نسبت به سایرین انجام دادند، امادر نهایت میتوانیم بگوییم که همه از این تکنیک استفاده کردهاند.این ساده ترین راه برای چیدمان عناصر در کادر عکس است. دفعه بعد که برای عکاسی بیرون میروید حتمن آن را امتحان کنید.
چگونه از ایجاد یک رابطه میان سوژه و پسزمینه برای عکسهای خیابانی استفاده کنیم؟
در اینجا نکته سادهای وجود دارد که تا اندازه زیادی به بهتر شدن عکسهای شما کمک خواهد کرد. وقتی به صحنهای نگاه میکنید، پلکهایتان را به هم نزدیک کنید. چه می بینید؟
یک صحنه خوب برای عکاسی حتا هنگامی که چشمانمان را جمع کنیم و با دیدی تار و محو به آن نگاه کنیم باز هم قابل تشخیص خواهد بود. به همین دلیل است که عکاسان همیشه میگویند: " ارتباطها را ببینید." هنگامی که با تنگ کردن چشمها تصویر به اندازه یک بندانگشت کوچک میشود؛ قطعا نمیتوان هیچ یک از جزئیات را دید. اما بعد از محو شدن جزئیات، روابط میان نقاط روشن و تاریک بیرون میزنند و برجسته میشوند.
بالای تصویر قبلی را با دست بپوشانید و بعد به مدت ده تا پانزده ثانیه به تصویر خیره شوید. بعد از آنکه چشمانتان به تونالیتههای خاکستری موجود در چهره کودکان عادت کرد، دستتان را بردارید. می بینید که نور درخشانی به سمت شما هجوم می آورد. روشنایی زیاد میتواند قسمتی از تصویر که شاید اهمیتی نداشته باشد را برجستهتر کند و خب این میتواند به ترکیببندی عکس آسیب برساند.پس وقتی برای دیدن یک عکس چشمانمان را جمع میکنیم مشکلات موجود در ترکیببندی به سرعت آشکار میشود.
در حین نگاه کردن به هر یک از پرترههای کاپا اگر چشمانتان را جمع کنید این رابطهها را میبینید. در آنها همیشه یک فرم تاریک در برابر یک زمینه روشن یا یک فرم روشن در برابر یک زمینه تاریک قرار دارد. برای بررسی بیشتر این نظریه به عکسهای دیگران هم نگاهی بیاندازید. چشمان خود را جمع کرده و به عکس نگاه کنید، چه می بینید؟ اگر رابطه سوژه و پس زمینه نامناسب باشد، چیزی نخواهید دید. بسیاری از عکاسان فقط بر تمایز بخشهای واضح و مشخص و بخشهای تار و مبهم یک تصویر تکیه میکنند و کاملن فراموش کرده که به رابطه سوژه و پسزمینه هم باید نگاه کنند.
ترکیب بندی با استفاده از بالاترین کنتراست
حالا که پیشنهاد کردم چشمانتان را جمع کنید اجازه بدهید موضوع دیگری را هم به شما نشان بدهم. این تکنیکی است که از انسل آدامز اقتباس شده و مایرون بارنستون هم آن را انجام میداده است. در عکاسی با فیلمهای 35 میلیمتری میتوانیم مراحل تغییر از سفید به سیاه را در گامهای نوردهی به حدود 9 منطقه تقسیم کنیم. البته از نظر فنی، می توان به مناطق بیشتر هم تقسیم کرد، اما 9 منطقه برای مقاصد عملی و کاربردی کافیست. اگر روشنترین منطقه مورد نظر شماره 1 و تیره ترین 9 باشد، هفت سایه خاکستری در وسط قرار میگیرد.تصویر پایین را که ببینید متوجه میشوید که فهمیدن این نکته انقدرها که به نظر میرسد سخت نیست.
مقیاس درجه بندی 9 مرحلهای
در جدول بالا اگر سوژه ما از مناطق نوری 1 تا 6 باشد، نقاط خیلی روشن آن سفید خالص و در نقاط تاریک آن، تیرگی متوسط است. اگر بخواهیم هر سوژه و یا فرم دیگری در پیشزمینه از ناحیه 2 تا 7 باشد پس بهتر است پسزمینه منطقه 4 تا 9 باشد. اگر در خارج از سوژه اصلی عکس ناحیهای پرکنتراست وجود داشته باشد، بیش از حد منحرف کننده خواهد بود و حواس ما را از دیدن سوژه اصلی پرت میکند. ساده ترین راه برای سروسامان بخشیدن به این موارد در حین عکاسی، فقط این است که چشمها را جمع کنید. اگربا جمع کردن چشمها، همچنان سوژه خود را ببینید، عکس خوبی محسوب می شود، اما اگر سوژه ناپدید یا در پسزمینه گم شد و نقطه دیگری که اصلا اهمیتی در موضوع عکس ندارد را ببینید شاید بتوان گفت که این عکس،از نظر ترکیببندی عکس خوبی نیست.
کاپا با کار با دوربینهای آنالوگ و بدون کمک نرمافزارهای امروزی مثل فتوشاپ، و بعد از آزمون و خطاهای بیشمار پیبرد که بیشترین کنتراست باید در خود عکس باشد. اجسام با فاصله زیاد نسبت به دوربین، کنتراست کمتری پیدا میکنند. ما میخواهیم سوژه ما بیشترین یا کمترین نور را داشته باشد. چون دقیقن این چیزیست که چشم ما میخواهد. ترکیببندیهای عکسهای کاپا چیز پیچیدهای نیست و فقط او بهخوبی میدانست که باید به دنبال سوژهای با نور مناسب باشد.
از طرف دیگر مزیت اصلی عکسهای سیاه و سپید این است که به شما یاد میدهد که چطور کنتراستهای نوری را بهتر ببینید. در تصاویر سیاه و سپید، رنگ چندان اهمیتی ندارد زیرا محصول نهایی فقط در مقیاس خاکستری دیده خواهد شد. من عکاسی را به برخلاف این روند یاد گرفته و با رنگ شروع کردم. در طی سالها و با اشتباهات فراوان، متوجه شدم که چشمانم بیش از حد درگیر رنگ و وضوح است و نمیتوانستم یک صحنه را بصورت سیاه و سپید ثبت کنم. بعد شروع به انداختن عکسهای سیاه و سپید کردم و تا مدتها اینکار را انجام دادم که این برایم بسیار مفید بود زیرا به من این امکان را میداد که نحوه ایجاد روابط بین سوژه و پسزمینه را دوباره تمرین کنم و به دنبال پسزمینههای روشن برای سوژههای تاریک و یا برعکس آن باشم.
در عکس بالا تصویر را طوری تغییر دادهام مثل اینکه موقع دیدنش چشمانمان را جمع کرده باشیم.میبینیم که با وجود اینکه تصویر تار شده اما همچنان قدرت تفکیک بسیار خوبی در جدایی سوژه با پس زمینه داریم.
روش کار کاپا در زمان عکاسی نیز همینگونه بود؛ او در صحنه حرکت میکرد و به فرمها چشم میدوخت. جدای از این با انتخاب زاویه دید مناسب، حس قهرمانانهای نیز در تصویر بوجود میآورد و یا برای بهتر دیده شدنشان، عناصر را در مقابل نور آسمان بازی میداد. مانند خلبان چینی در تصویر قبلی که در آن آسمان خاکستری به عنوان پسزمینهای عظیم استفاده شده است.
کاپا همیشه در زمان عکاسی نیاز داشت که ابتکار عمل داشته باشد و کاری که برای گرفتن عکسهای منحصر به فردش میکرد این بود که کمی جابجا شود. اگر بدانیم به دنبال چه هستیم، عکس گرفتن برایمان آسانتر میشود. با قدم زدن در صحنهای که سوژه لباس سفید پوشیده بلافاصله متوجه میشویم که به یک پس زمینه تیره نیاز داریم در غیر اینصورت سوژه در پس زمینه روشن گم میشود. این یک کار خیلی ساده است که بیشتر اوقات در انجامش اشتباه میکنیم.
در تصویر بالا باز هم، حتا اگر تصویر کاملن خارج از فوکوس باشد، میتوانیم بیشترین کنتراست را در عکس ببینیم
تمرکز بر روی مصیبتها
از هر کسی که در اروپا زندگی کرده یا سفر کرده شنیدهاید که مناظر زیبایی در آنجا وجود دارد. ولی بین سالهای 1943 و 1945، این صحنههای زیبا اغلب با تانکها و پیاده نظامها تکهپاره شده بودند. در عکسهای کاپا از مناظر در آن دوران، بارزترین و برجستهترین نکته، اگر بتوانیم آن را اینطور بنامیم، این است که چگونه حال و هوای یک صحنه در منطقهای جنگزده با ترکیببندی فوقالعاده، به شکل نقاطی کوچک از مردانی که در امتداد جاده راه میروند، به ما منتقل میشود. البته که بعضی از عکسهای کاپا در آن دوران می توانستند زینت بخش بروشورهای مسافرتی بوده یا برای تبلیغ سپری کردن تعطیلات در سیسیل اغواگری کنند. اما در جبهه غرب همه چیز به این خوبی نبود. تجمع سربازان، زیبایی هر منظرهای را میگیرد و به ما یادآوری میکند که این جنگ بود. این تصاویر یادآوری دردناکی از تلاش مشترکی است که برای ایجاد ثبات در اروپا بعد نازیها لازم بود.همانطور که در عکس بالا می بینیم، تپههای پر پیچ و خم توسکانی و یا منظرهای ساحلی، برای کارت پستال فوقالعاده زیباست، اما برای عکاسی یکنواخت و خستهکننده است. در یکی از جالبترین کارهای کاپا، میبینیم که چطور چهره اروپای غربی در طول جنگ جهانی دوم وارونه شدهاست. تپههایی که باید برای پرورش درخت انگور و تماشای غروب خورشید مورد استفاده قرار میگرفتند، تیره و تار شدند چرا که نیروهای متفقین در مسیر خود به سمت برلین در آنجا با دشمن جنگیدهاند.
پیدا کردن غیر ممکنها
جان موریس از مجله لایف میگوید اولین باری که عکسهای رابرت کاپا را دیده خیلی تحت تأثیر قرار نگرفته است. اما سی سال بعد و بعد از کلی بحث و مشاجره با کاپا، متوجه این قضیه می شود که قدرت کار کاپا برگرفته از یک واقعیت ساده است و آن هم اینکه کاپا در آن هنگام آنجا بود تا عکسی را بگیرد که هیچ کس دیگری نگرفت. درست مثل مجموعه عکس پارههای فوکوشیما از کوزوکه اوکاهارا که به تبعات انفجار نیروگاه هستهای شهر فوکوشیما میپردازد، در عکسهای کاپا هم صحنههای حیرتآوری را می بینیم که بیشتر شبیه به کار نقاشان سورئالیست است تا تصور ما از واقعیت. بسیاری از صحنههایی که کاپا در زمان جنگ عکاسی کرده بود بیش از حد تصور، تکاندهنده بودند. اما وقتی شهرها فرو ریختند و مردم از ویرانهها زندگی جدیدی را میساختند، کاپا آنجا بود؛ با یک بطری شراب برای همدردی با آنها و یک دوربین برای ثبتکردن سختی آن دوران برای ما.
کاپا در سفرهایش از میان ویرانههای اروپا عبور میکرد، او در ویرانههای ورشو یا کلیساهای بمباران شده انگلستان، صحنههایی را یافت که گویی آخرالزمان بود. در میان این ساختمانهای فروریخته، لحظاتی را یافت که مردم سعی میکردند به زندگی قبل از جنگ برگردند.
در کلیسای پدر هوچینسون که سقفش در بمباران نازیها ویران شده بود کاپا از صحنههای روزمره مراسم عشای کاتولیک عکس میگرفت و با وجود جنگ سعی میکرد معناهای متفاوتی به آن رویدادها ببخشد. با عکسبرداری از این صحنه با لنز واید، منظره عادی قسمت پایینی تصویر در تضاد با بدون سقف بودن کلیسا بیشتر به چشم میآید انگار که در نگاه اول به عکس، همه چیز کاملن طبیعی به نظر میرسد، در واقع نور موجود برای فضای داخلی کلیسا بسیار خوب است، تا زمانی که ناگهان متوجه می شویم که ، "صبر کن، سقف کلیسا کجاست؟"
کاپا پس از طی مسیر خود در شمال آفریقا، مدارک و مجوزهای عکاسی خود را از دست داد و یا اعتبار آنها منقضی شد. او بدون آنها، اجازه کار در آن مناطق را نداشت. پس به او دستور داده شد که جبهه را ترک کند و به لندن بازگردد. اما کمی قبل از بازگشت به لندن، او موفق شد سوار کشتیای شود که قرار بود به جنوب ایتالیا حمله کند.در زمان محاصره شهر تورین، کاپا یک بار دیگر تصویری باورنکردنی ثبت کرد. دو سرباز که روی لبهای سیمانی نشسته و در حال استراحت هستند. به نظر می رسد کل جهان زیر پای آنها در حال فروپاشی است.
کاپا در یافتن لحظات آرامش در میان هرج و مرج مهارت داشت. احتمالن این یک مکانیسم بقا برای مقابله با تلخیهای جنگ بود. فقط بعد از زندگی در کنار نیروهای متفقین هنگام پیشروی به آلمان میتوان واقعن دریافت که زندگی آرام چیست. در طول جنگ، ارتش ایالات متحده تشخیص داد که بطور متوسط یک سرباز میتواند 144 روز در نبرد فعال قبل از اینکه از آسیب روانی ببیند دوام بیاورد. اما وقتی متوجه شدند که از هر 10 پیاده نظام ۸ نفر در میدان نبرد کشته میشود، ارتش تصمیم گرفت که این موضوع دیگر اهمیتی ندارد، زیرا بیشتر سربازان آنقدر زنده نمیمانند که از جنگ آسیب روانی ببینند. کاپا از ابتدای سال 1943 تا اواسط سال 1945 در صحنههای خط مقدم و یا نزدیک آن حضور داشت. در آن زمان ماهها کار میکرد و سپس به لندن میآمد و دوباره بعد از مدتی استراحت به مناطق جنگی برمیگشت. حتا با استراحتهای متناوب هم طبق محاسبات ارتش آمریکا او در معرض آسیبهای روانی شدید بود.
نتیجهگیری
کاپا حدومرزی باورنکردنی را در کار خود نشان میدهد، به نوعی که ممکن است همه ما آرزوی آن را داشته باشیم. کاپا هرگز به عنوان یک هنرمند آموزش ندیده بود، اما تکنیکهایی را کشف کرد که جهان را مجذوب خود نمود و تاثیراتی حیاتی بر دنیای عکاسی گذاشت.
«اگر عکسهایتان به اندازه کافی خوب نیستند، به اندازه کافی نزدیک نبودهاید.»
جمله بالا برای همه ما مصداق دارد. چالشی برای رویارویی هر چه نزدیکتر با سوژهها و ترسهایمان. طوریکه گویی میخواهیم جمله:« برای نوشتن یک جمله درست لازم است که ...» ارنست همینگوی را امتحان کنیم.
رابرت کاپا ( سمت راست) و جورج راجر
جنگها رویدادهای آزار دهندهای هستند که برای دههها پس از زمین گذاشتن اسلحهها آثارشان هنوز ادامه خواهد داشت. ما خیلی خوش شانس هستیم که پیشگامانی مانند کاپا داریم که خود را در کنار سربازها قرار میدادند تا گزارش دست اولی به ما بدهند. متأسفانه به نظر نمی رسد که کل بشریت هیچگاه از تجربیات گذشته درس بگیرد.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله عکاسی مستند؛ از ایده تا اجرا را هم بر روی وبسایت مدرسه عکاسی آرتسنس مطالعه کنید.