ترجمه از امیرعباس خیلنژاد هنرجوی مدرسه آرتسنس
عکاسی و سینما از دیرباز رابطه پیوستهای با یکدیگر داشتهاند و همگان عکاسی را پایهگذار سینما میدانند.اگر به عکاسی سینما علاقهمند باشید کلاس عکاسی سینمای مدرسه آرتسنس یک رابطه عمیق و زیبا بین این دو هنر ایجاد کرده است و با انتخاب این کلاس میتوانید قدم در یک راه فراموش نشدنی بگذارید.
از منظر تکنولوژی های بصری، ما در عصر تلفنهای هوشمند زندگی میکنیم. آن دوربینهای هَندیکم گرانقیمت و یغور دههی ۱۹۸۰ که یقینن استفاده از آنها چندان هم راحت نبود جای خودشان را به گوشیهای هوشمند، تبلتها و یوتوب دادهاند. اگر مبنا تاریخ باشد، همین نوآوریها هم روزی برای آیندگان به اندازهی نوارهای صوتی مغناطیسی ۸ شیاره غریب و بامزه به حساب خواهند آمد. اما این نوآوریها نقاط عطف غیرقابل انکاری هستند که نسبت ما و تولیدات تصویری را به شدت دستخوش تغییر کردهاند. تلفنهای هوشمند و فنآوریهای مربوطهشان تولیدِ سادهی یک ویدیوی با کیفیت را ممکن ساختهاند. دیر نیست روزی که گرفتن عکسهای ساکن عجیب و غیرضروری خواهد شد. با افزایش کیفیت ضبط تصاویر ویدیویی، دیگر عکسهای ساکن نخواهیم گرفت، بلکه پس از ضبط ویدیو، هر جا اراده کنیم با توقف آن در حین ادیت، عکس دلخواهمان را جدا خواهیم کرد. اگر پیش از این به عکسهای ساکن «زل میزدیم»، سوال مهمی که وجود دارد این است که آیا در آینده ما به عکسهای متحرک «زل خواهیم زد»؟ اگر شما یک عکاس هستید و میخواهید از این پیشرفتهای تکنولوژیک عقب نمانید،یا میخواهید بهترین استفاده را از دوربین به روز و جدیدتان داشته باشید پیشنها ما این است که در کلاس فیلمبرداری با دوربینهای عکاسی در مدرسه آرتسنس شرکت کنید.
از هنگامی که برادران لومیر در ۱۸۹۵ اولین فیلم خود با نام «کارگران در حال خروج از کارخانه لومیر در لیون» را در گراند کافهی بلوارِ د کاپوسین در پاریس نمایش دادند، فیلمهای سینمایی جای ویژهای را در اذهان عموم برای خود دست و پا کردند. عکاسان در میان آنهایی هستند که به سرعت از فیلم تأثیر گرفتند و بسیاری از نهضتهای مهم سینما، از اکسپرسیونیزم آلمان گرفته تا موج نوی فرانسه، اثرات ماندگاری را بر عکاسی گذاشتند. این شاید چیزی باشد که، با استفاده از عبارات عکاسانه، سبک سینمایی نام گرفته است. برای مثال، کارگردانان نامداری چون فریتز لانگ، سرگئی ایزنشتاین و آلفرد هیچکاک امضاهای بصری منحصر به فردی داشتند که نسلهای متمادی از هنرمندان مدرن و معاصر را تحت تأثیر قرار دادهاند و همیشه آن عدهی قلیل جسور، مانند هلمار لرسکی، پل استرند، و رابرت فرانک بودهاند که میان عکاسی و فیلم در رفت و آمد باشند.
حیرتآور است که اختراعات اینچنین در هم تنیدهای مثل عکاسی و سینما در کتب تاریخ عکاسی و تاریخ سینما از هم جدا نگاه داشته شده و اغلب رشتههایی مستقل معرفی شدهاند. این قصور از یک سو متوجه فرهنگ آکادمیک ایزولهکننده و نحوه نگارش تاریخ موجود است و از سوی دیگر بازتابی است از مواجههای که بازار مصرف با عکاسی و سینما داشت. در فراسوی هنرهای زیبا، عکاسی با آلبومهای خانوادگی، روزنامهها، مجلات، و بخشِ تکمیلکننده تبلیغات عجین شد و در سوی دیگر، سینما و تلویزیون به سرعت به سرگرمی تغییر شکل یافت. در نگاهی سطحی با عقل جور در میآید؛ اگر عکاسی و فیلم به طرق متفاوتی مصرف میشوند، چرا نباید با آنها به طرق متفاوتی برخورد کرد؟
فقط به یک دلیل نمیشود این تلقی را داشت و آن هم اینکه عکاسی و سینما اشتراکات زیادی با یکدیگر دارند. سینما در بطن خود چیزی نیست جز تصاویر ساکنی که متحرک شدهاند و این امکان با پیشرفتهایی فراهم شد که عکاسی با گذر از مرز «لحظهای بودن» در اواخر قرن نوزدهم داشت. وقتی عکاسی قادر شد سریعتر از چشم غیرمسلح وقایع را ثبت کند، نسبت آن با زمان از اساس تغییر کرد. عکاسی با بازداشتنِ حرکت به آن تیغ جراحی بدل شد که قادر بود واقعیت فانی را کالبد شکافی کند. اما سینما در تضاد با عکاسی، به مثابه فرانکشتاینِ هنرها، تکههای حاصل را میگیرد و با سرِ هم کردن آنها چیزی همانند واقیعت میسازد.
این ایده به اندازهی خودِ سینما عمر دارد. ادوارد مایبریج که پیشگام بلندآوازهی تصاویر متحرک است، با توالیِ عکسهای آنی از تاختن اسب در ۱۸۷۰ آن را آغاز کرد کار او در آن هنگام از موضوعات داغ علمی به شمار میآمد. او با کنار هم قرار دادن عکسها، زنجیرهای از فازهای مختلف تاختن اسب را خلق کرد. مایبریج پس از آن، از این تکنیک برای ثبت انواع مختلف حرکتهای انسان و حیوان بهره برد، اما پیشرفت مفهومی او در گام بعدی ساخت دستگاهی برای باز به حرکت در آوردن تصاویرش در لوپهای کوتاه بود. او این دستگاه را Zoöpraxiscope نامگذاری کرد که امروزه از طلایهداران مهم سینما به حساب میآید. حجم زیادی از مهارت و تخصص مهندسی، این اختراع مایبریج را ممکن ساخت. اما ایدهی اولیه ساده بود. دوربین حرکت زمان را متوقف میکند، و پروژکتور دوباره آن را به حرکت در میآورد.
اکنون با دور تند به اوایل قرن بیست و یکم باز میگردیم. مرز میان تصاویر ساکن و متحرک، که به شکلی مصنوعی برای سالها از یکدیگر جدا نگاه داشته شده بودند، دوباره دارد محو میشود. همانطور که روزی دوربین کداک امکانی فراهم کرد که افراد عادی بتوانند عکس بگیرند، پیشرفتهای الکترونیکِ لوازم مصرفی، فیلمبرداری و تدوین یک ویدیو بدون نیاز به استودیوی ضبط صدا، فیلمبردار سینمایی، یا تدوینگر حرفهای را امکانپذیر ساخته است. این موضوع نه تنها نگاه ما به سینما، بلکه نگاه ما به عکسها را نیز تغییر میدهد.
پارادوکس اساسی عکاسی و همان خاصیتی که عکاسی را منحصر به فرد میسازد، تواناییاش در نمایش فوقالعاده دقیق چیزها در زمان معین است، اما در عین حال فقط یک پنجره (فریم) محدود و مشخص را در برابرمان قرار میدهد. عکسها همچون دانههای شنِ پایدار و آشتیناپذیر،در درون صدفِ زمانند: از یک سو در بازنمایی قابل اطمینانند، اما از سوی دیگر تا ابد در زمان گیر افتادهاند. هیچ چیز مشابهای در هیچ کدام از اشکال مختلف هنری در مقایسه با عکاسی وجود ندارد. عکسها نوعی ثبات دارند که هم آزاردهنده و هم هیجانانگیز است. اما سینما، به ویژه سینمای روایی که اکثر ما با آن آشناییم، «قبل» و «بعدی» دارد. گویا کار فیلمساز، کنترل پیشرَوی بصری در گذر زمان است.
عکاسان بیش از پیش با قبل و بعد سینمایی سر و کله میزنند و سعی دارند زبان روایتگری بصری را با استفاده از تصاویر جدا از هم پیاده کنند. از ایدهی مدرنیستی عکس به مثابه یک شمایل فاصله گرفتهایم. عکسها دیگر قرار نیست لزومن تنها باشند، بلکه میتوانند بر سایر عکسهای همسایهی خود تکیه کنند. ممکن است یک عکسِ تنها دیگر به خودی خود معنایی نداشته باشند، بلکه در کنار سایر عکسها معنادار شود. بر خلاف سبک سینمایی که در آن عکسها به فیلمسازان یا فیلمهای مهم ارجاع میدهند، این نوع از عکاسی را که در آن هر تک عکس در کنار سایر عکسها معنا مییابد، را میتوانیم ساختاری سینمایی بنامیم. اینروزها این شکل از عکاسی یعنی ارائه عکسها به شکل مجموعه عکس دارد هر چه بیشتر رواج پیدا میکند.
سادهترین مثال برای ساختار سینمایی در عکاسی، علاقه وافری است که اخیرن پیرامون فتوبوک پدید آمده است. فتوبوکها فرسنگها از مفهوم کهنه خود فاصله گرفتهاند، و توالی و سرعتی که عکاسان جوان به آثارشان بخشیدهاند، با ارائه به شکل فتوبوکها حیات تازهای به عکاسی آنها دمیده است.
امروزه عکسهای زیادی را مشاهده میکنیم که اثر هنرمندانی است که به طرق مختلف با ایدههای سینمایی کار میکنند. مواد اولیه بعضی از آنها فیلمهای خانگی و شاتهای پیوستهی استودیویی است. بعضی دیگر بطور مستقیم به سبکهای بصری غولهای فیلمسازی ارجاع میدهند. همگی آنها دانسته یا نادانسته ایده ساختار سینما را میکاوند: روایتی گسیخته، با قبل و بعدی مفقود، که احساسات را برمیانگیزد اما پاسخی به آن نمیدهد، و با مبهم گویی، مار را به فکر کردن وا میدارد.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله درباره میترا تبریزیان و آثارش را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.